به خارزار جهان گل به دامنم با عشق
صفای روی تو تقدیم می کند با عشق
درین سیاهی و سردی بسان آتشگاه
همیشه گرمم همراه روشنم با عشق
همین نه جان به ره دوست می فشانم شاد
به جان دوست که غمخوار دشمنم با عشق
به دست بسته ام ای مهربان نگاه مکن
که بیستون را از پای افکنم با عشق
دوای درد بشر یک کلام باشد و بس
که من برای تو فریاد می زنم با عشق
فریدون مشیری
:: برچسبها:
مولانا ,
|